...هدیه خدا برای ما

روزی که فهمدیم مامان شدم

1393/6/24 13:32
نویسنده : sara
190 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود که شدیداٌ تهو وسرگیجه داشتم  طوری که دیگه خیلی اذیتم میکرد واز اونجایی که چند ماههی بود منتظر تو بودم  شک کردم که شاید باردارم . وروز 1393/05/15 بعد از تعطیلی از سر کار رفتم داروخانه وتست بارداری خریدم  وقتی رفتم خونه به بابایی چیزی نگفتم بعدازظهر از تست استفاده کردم  وقتی دو تا حط صورتی ظاهر شد یا به عبارتی وقتی زیباترین پاره خط دنیای زندگیم ظاهر شد یه حس عجیبی پیدا کردم  یه خوشحالی خاصی تمامی جودم را فرا گرفت از اینکه تو عزیز دلم تو وجدم شکل گرفته بودی نمی دونستم باید از خوشحالی چکار کنم چون گفته بودن تستها زیاد مطمئن نیستن خواستم آزمایش بدم بعد به همه بگم از طرفی هم دلم میخواست  خوشحالیمو به یکی بگم  اینجوری شد که به خاله زهره گفتم  خاله زهره که بعداً می شناسیش  یکی از بهترین دوستا وهمکار ای مامان وقتی شنید خیلی خوشحال شد حتی از منم بیشتر خوشحال شد ایشالا بعداً میبینیش خیلی دوست داشتنی، بعد از گفتن به خاله زهره یکم راحتر شدم منتظر بودم تا بابایی بیاد تا بهش بگم شب وقتی بابایی اومد این خبرو بهش دادم خیلی خوشحال شد اون خیلی منتظر اومدن تو بود عزیزم .

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان زیبا و بابا مجید
27 شهریور 93 11:56
سلام عزیزم بهت تبریک میگم